حرفهای خودمونی...

 

خدای من...

 

اومدم مثل همیشه

با یه عالمه دورنگی

با یه عالمه حنایی

که نداره دیگه رنگی

 

اومدم بلکه بگیرم

از خودت دوباره دردو

آخه میگن که میسازه

دردای عاشقی، مردو

 

اومدم پای برهنه

تو سکوت سرد کوچه

که بدونی بی تو هرجا

که برم سیاه و پوچه

 

اومدم شکل قدیما

با یه حال خوب و ساده

با یه قلب خسته اما

با دلی پر از اراده

 

اومدم بلکه بمونی

مث اون روزا کنارم

خداجون خیلی غریبم

جز تو هیچکسو ندارم

 

خداجون دلم گرفته

مث حال یک قناری

تو که درد بی کسی رو

عمریه تو سینه داری

 

میگن این شبا تو دستت

همه چیزا به وفوره

میدونم قلب سیاهم

از دل پاک تو دوره

 

میدونم نه خوب و نازم

نه درست و نه قشنگم

چه کنم؟ گناه من نیست

تپشای قلب تنگم

 

چه کنم؟ وقتی که با تو

همه لحظه ها عزیزن

وقتی این شبا به عشقت

ابرای نگام میریزن

 

چه کنم؟ اینهمه خوبی

انتظار من زیاده

دس به دامن نگاتم

با همین حرفای ساده

 

با همین درد دلایی

که نداره قابلت رو

به دلم اجاره میدی؟

واسه چن لحظه دلت رو؟؟؟

 

سهیل ساسان



نظرات شما عزیزان:

معصومی
ساعت7:00---27 تير 1393

سلام
برايتان موفقيت توام با سر بلندي آرزومندم
درود بر شما


پاسخ:درود درود ممنون ازحضورت


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 27 تير 1393برچسب:حرفهای خودمونی,,,, | 4:52 | نویسنده : عاشق وطن |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.